خاطره

همینجوری به دلم افتاد بیارم واسه شما!

نمونه‌ای از اخلاص مثال‌زدنی شهید سید مجتبی ابوالقاسمی

در لابلای نوحه­‌ها و کتاب­‌هایم دنبال شعری برای مراسم فردا می­‌گشتم. قرار بود پیکر پاک و مطهر تعدادی از شهدای غواص از دزفول عبور کنند و قرعه به نام من افتاده بود تا در این مراسم نوحه‌­خوانی و مرثیه ­سرایی داشته باشم.

در سال­‌های دفاع مقدس بارها و بارها توفیق و تجربه‌­ی این را داشتم که در مراسم تشییع شهدا، نوحه­‌خوانی کنم و در سال­‌های پس از جنگ نیز در تشییع استخوان و پلاک بچه‌­هایی که یکی یکی به شهر برمی‌­گشتند نیز بارها نوحه خوانده بودم؛ اما این مراسم برایم متفاوت بود.

ده‌­ها تابوت قرار بود فردا بر روی تریلرها از شهر عبور کنند و ده­‌ها مادر شهید و مفقودالاثر به ­همراه هزاران تن از مردم شهیدپرور و قدرشناس دزفول می‌­آمدند به استقبال! باید برای فردا سنگ تمام می‌­گذاشتم.

تلفنم زنگ خورد.

سیدمجتبی بود.

گوشی را برداشتم و گفتم: «سلام آسید مجتبای عزیز! بفرما!»

گفت: «حاجی کجایی می­‌خوام ببینمت!»

گفتم: «خونه‌­ام! بفرما در خدمت باشیم!»

گوشی را قطع کرد و چند دقیقه بعد صدای زنگ در خانه بلند شد.

در را باز کردم. خودش بود. دستش را به سمتم دراز کرد. سلام کرد و همدیگر را در آغوش گرفتیم.

گفت: «زیاد مزاحمت نشم حاجی! یه شعری نوشتم برای شهدای غواص. گفتم بهت بدم برا فردا اگر خواستی استفاده کنی».

گفتم: «مگه تو می­‌دونستی که فردا من قراره نوحه بخونم؟!»

گفت: «نه! همینجوری به دلم افتاد بیارم واسه شما!»

بعد سبک و آهنگ نوحه را برایم خواند. لبخند زدم.

گفت: «چرا می­‌خندی حاجی؟!»

گفتم: «آخه این نوحه دقیقاً تو سبک‌­های خودمه!»

گفت: «آره! هم تو سبک شما است، هم تو سبک حاج صادق! طوری کار کردم که هر دوتون بتونید ازش استفاده کنید!»

هرچه اصرار کردم داخل نیامد و خداحافظی کرد و رفت.

اخلاص سید مثال زدنی بود. اینکه خودش شعر بگوید و خودش هم بیاورد و تحویل مداح بدهد، بدون اینکه نام و نشانی از او وجود داشته باشد.

راوی: حاج رجب لطفی خلف (مداح)

منبع: کتاب «سید زنده است»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا