کلاس قرآن سید، زنگ تفریح نداشت!
به بهانه ی روز معلم
بعد ازگذراندن دوره ی خدمت سربازی، در یک مدرسه ی راهنمایی غیرانتفاعی به عنوان معاون مشغول به کار شدم. چند ماهی از شروع کارم گذشته بود که سیدمجتبی به عنوان معلم قرآن به مجموعه ی ما اضافه شد. هفته ای دو جلسه کلاس داشت و همیشه هم سر وقت و با شور و اشتیاق زیادی کلاس میرفت.
حق الزحمه ی سید، آنقدر ناچیز بود که به چشم نمی آمد، اما عشق به آموزش قرآن و ارتباط با نسل نوجوان و راهنمایی و هدایت بچه ها به سمت مساجد و بسیج و جلسات قرآن بود که سید را به مدرسه می کشاند و روز به روز هم شور و شوقش را مضاعف می کرد.
اتفاق عجیبی که در مدت حضور سیدمجتبی به عنوان معلم قرآن در مدرسه رخ داد، محبوبیتی بود که بین بچه ها پیدا کرده بود. بچه ها، عاشقانه دوستش داشتند. از شاگرد اول ها تا درس نخوان ها و آنان که شیطنت هایشان، زمین را به آسمان میدوخت؛ همیشه دور و برش شلوغ بود و بچه ها دوره اش میکردند و سرگرم حرف زدن بودند.
بعضی بچه ها در شیطنت شهره ی عام و خاص بودند و معلمی نبود که حداقل یکبار از کلاس بیرونشان نکرده باشد، اما در طی مدتی که سید معلم قرآن بود، حتی یک مورد هم اتفاق نیفتاد که دانش آموزی را از کلاس اخراج کند. سید بیشتر برایشان یک برادر بزرگتر بود تا یک معلم! برایم معمای حل نشده ای بود که سید چگونه با بچه ها ارتباط گرفته است که مثل موم توی مُشتَش هستند و از او حرف شنوی دارند!
بارها و بارها میشد که صدای زنگ تفریح بلند میشد، اما شاگردان کلاس سیدمجتبی هنوز سر کلاس بودند. گمانم این بود که سید سر کلاس نگهشان داشته است تا درسش را به پایان برساند. میرفتم در کلاس و به سید اشاره می دادم که زنگ تفریح است، اما تازه متوجه می شدم بچه ها تمایلی به خارج شدن از کلاس ندارند و این دانش آموزان هستند که معلم را سر کلاس نگه داشته اند. بچه هایی که با صدای زنگ تفریح، مثل فنر از جا کنده میشدند، وقتی با سید کلاس داشتند، انگار با چسب، چسبیده بودند به نیمکت! معمولاً کلاس قرآن سید، زنگ تفریح نداشت!
راوی : محمد رجایی پور(دوست و همکار)
منبع : کتاب سید زنده است