خاطره

حتی کیک تاریخ مصرف گذشته را هم نخورد!

من که نمی‌­خورم!!!

روزهای آخر تابستان بود و داشتیم خودمان را برای شروع سال تحصیلی جدید دانشگاه آماده می‌­کردیم.

باید دستی به سر و گوش انبار می‌­کشیدیم و به وضعیتش سر و سامانی می­‌دادیم.

سخت مشغول کار بودیم و در حال انتقال وسایل اضافی به بیرون انبار که چشمم به یک کارتن کیک افتاد.

یکی از کیک­‌ها را برداشتم و ورانداز کردم. چند ماهی از تاریخ انقضای آن گذشته بود.

یکی از بچه­‌ها گفت: «یکی رو باز کنیم و ببینیم کپک زده یا نه؟!»

در همین حین سیدمجتبی از راه رسید. بلافاصله یکی از کیک‌­ها را پرت کردم سمت او و با شیطنت گفتم: «سید! تو هم اینو بخور ببین سالمه یا نه؟!»

سید که از ماجرا خبر نداشت، مثل همیشه پرسید: «مال خودتونه یا مال دانشگاه؟»

گفتم: «تو حالا چیکار داری مال کیه؟! بخور! اگر زنده موندی اونوقت یه فکری می­‌کنیم!»

دوباره خیلی جدی پرسید: «تا من ندونَم که این کیک از کجا اومده، لب نمی‌­زنم بهش!»

اخلاق سید را می‌­دانستم. حساسیت زیادی روی مسئله­‌ی بیت­‌المال داشت.

گفتم: «باباجون! گیر نَدِه دیگه! مال دانشگاهن؛ اما تاریخشون گذشته و باید بریزیم دور. حالا ما می‌­خوایم ببینیم اگر خوردیم و نمُردیم، بذاریم باشه. پولش رو هم می‌ذاریم رو حساب دانشگاه. دیگه حرفی هست؟!»

سید باز هم از خوردن امتناع کرد و گفت: «این کیک‌ها فاسد هم که شده باشن، بازم از اموال دانشگاه محسوب میشن! من که نمی‌­خورم!»

راوی خاطره: ابوذر بیدلی (دوست و همکار)

منبع: کتاب «سید زنده است»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا