
اوایل شهادت سید، به دلیل اینکه واقعاً یک نیروی ولایی کارآمد و کاربلدِ عملیاتی و فرهنگی را از دست داده بودیم، گهگاهی در بین صحبت هایم با دوستان می گفتم: «سیدمجتبی حیف بود!» سید نیروی بی بدیلی بود که به واقع می توان گفت نمونه و جایگزینی نداشت و ندارد. نیروی همه فن حریف که همیشه پای کار بود و وقتی به یاد جای خالی اش می افتادم، زیر لب تکرار می کردم که «سیدمجتبی حیف بود!» اما اتفاقی رخ داد که بعد از آن هیچگاه از این جمله استفاده نکردم.
یکی از بستگان که اصلاً سیدمجتبی را ندیده بود، اما از رفاقت صمیمانه ی من و سیدمجتبی باخبر بود، به من مراجعه کرد و گفت که سیدمجتبی را در خواب دیده است و شرح خوابش را چنین برایم روایت کرد:
شبی سیدمجتبی را در خواب دیدم که چهره اش گرفته و ناراحت بود. چشمش که به من افتاد گفت: «خیلی ناراحتم از اینکه بعضیا در مورد من میگن حیف بود! سیدمجتبی حیف بود که رفت! من از این حرفی که بعضیا میزنن خیلی ناراحتم! دلگیرم! اذیت میشم وقتی اینجوری میگن!»
گفتم: «خب برادرم! مردم از اینکه شما رو از دست دادن ناراحتن! این از عشق و علاقه ایه که به شما داشتن!» اما سید در جوابم گفت: «بیا ببرمت و جایی رو که من دیدم بهت نشون بدم!» سیدمجتبی جلو افتاد و من پشت سرش حرکت کردم تا به یک باغ بزرگ رسیدیم. سید درب باغ را باز کرد. عطر و طراوت باغ، فضا را پُر کرد. باغی که نظیرش را در سرسبزی و زیبایی و خیره کنندگی ندیده بودم. سید نگاهی به من انداخت و گفت: «من این باغ رو دیدم که بیخیال دنیا شدم و اومدم اینجا. من اینجا رو خودم انتخاب کردم. حالا بعضیا مرتب میگن سید حیف بود!»
بعد از اینکه این خواب را برای من تعریف کرد، هر کس که از این جمله در خصوص سیدمجتبی استفاده میکند، به او این خواسته و پیام سید را یادآور میشوم.
راوی: محمدباقر امین راد(دوست)