من یک نفرم
روایت نذری گرفتن سیدمجتبی در ماه رمضان
مراسم احیای شب ۲۷ ماه مبارک رمضان در مسجد ابوالفضل العباس (ع) به پایان رسیده بود و در حال توزیع سحری بودیم. سید را دیدم که دارد از درب مسجد میرود بیرون. بلافاصله چند ظرف غذا برداشتم و رفتم سمتش. صدایش کردم. برگشت و گفت: «سلام! قبول باشه!» گفتم: «بیا این چند تا غذا رو بگیر و ببر خونه!» خندید و گفت: «مگه من چند نفرم؟! خوب نگا کن! یه نفرم انگار! چهارتا غذا میخوام چیکار کنم؟» گفتم: «نذریه!» گفت: «خب نذری باشه! من یه نفرم، یه غذا هم گرفتم برای تبرک! ممکنه غذا به بقیه مردم نرسه! همین یکی کافیه!» اصرار کردم و گفتم: «بانی سحری خود منم. تو چیکار به این کارا داری؟! کارِت نباشه. اینا رو بگیر و ببر خونه!» اما نه اصرارهایم افاقه کرد و نه استدلال هایم. زد روی شانه ام و گفت: «من فقط یه غذای سهم خودمو میبرم!» سرش را انداخت پایین، خداحافظی کرد و رفت.
راوی: محمد معینی (دوست)
منبع: کتاب سید زنده است