پس تو خبر نداری!
خاطرهای از شهید مدافع حرم، سید مجتبی ابوالقاسمی در حالی که همیشه پیگیر مشکلات نیروهایش بود
هفتهی دفاع مقدس بود و در پارک رسالت نمایشگاهی برپا کرده بودیم.
سرگرم انجام کارها بودم که سیدمجتبی صدایم کرد و با ناراحتی گفت: «مرد حسابی! مادر یکی از بچههای پایگاهتون دندوناش نیاز به عمل جراحی داره! دستشون هم تنگه و اوضاع مالی درست و حسابی هم که ندارن! پس چرا تا حالا کاری نکردین براش؟!»
گفتم: «کی رو میگی؟!»
اسم یکی از بچههای مسجد را آورد.
گفتم: «نه بابا! مشکلی ندارن اینا! حال مادرشم خوبه!»
ناراحتیاش مضاعف شد و گفت: «پس تو خبرنداری! زودتر یه فکری به حالشون بکنین! بهتره که یه وام براشون جور کنین که عزت نفسشون هم حفظ بشه!»
گفت: «تو چرا از این مسائل نباید خبردار باشی؟ تو خودت باید سراغ بچهها بری و ببینی چه مشکلاتی دارن! نباید بذاری اونا بیان سراغت! خیلیها ممکنه عزت نفسشون اجازه نده بیان و مشکلاتشون رو بهت بگن! این وظیفهی شما است که ببینین بچهها چه مشکلاتی دارن!»
گمان نکنم سید در طول شبانه روز حتی چند دقیقه هم به خودش فکر میکرد.
همیشه پیگیر مشکلات بچهها بود و اینکه بتواند در مسجد و بسیج نگهشان دارد و خدای نکرده جاده خاکی نروند.
منبع: کتاب «سید زنده است»
راوی: محمد موسیزاده (دوست شهید)