
چندین بار اتفاق افتاده است که وقتی عصرهای پنجشنبه، کنار مزار سید نشستهایم، افرادی میآیند و شکلات بستهبندی شده و شیرینی و … میآورند و میگویند، ما به شهید شما متوسل شدهایم و حاجت گرفتهایم!
خواهر شهید غیاثی هم یک بارآمد و گفت: «یکی از بستگان ما که بچهاش مریض بوده، اومده و از آسیدمجتبی تقاضا کرده که بچهاش حالش خوب بشه و الحمدلله الان بچهاش حالش کاملاً خوب شده!»
همین قصهها باعث شد وقتی به پابوسی حرم امام رضا(ع) رفته بودم، شب اول تمام اعمال و نمازها و زیاراتم را به نیت سیدمجتبی انجام بدهم و همانجا بگویم:
«سیدمجتبی! داداش! من نمیدونم خدا چه جایگاهی بهت داده! نمیدونم چه مقامی داری! اما مردم مدام میان سر مزار و از ما التماس دعا دارن! شرمندهی مردم میشیم! تو رو به این امام غریب خودت واسطهی اجابت دعای مردم باش!»
راوی: خانم ابوالقاسمی (خواهر شهید)
منبع: کتاب «سید زنده است»