بچههای مسجد آماده میشدند که به پابوسی امام رضا (ع) بروند.
یکی از بچهها در نهایت شور و اشتیاقی که داشت؛ به دلیل وضعیت بد مالی خانوادهاش نمیتوانست همراه اردوی زیارتی بچهها باشد.
بسیار ناراحت و دلگیر بود، اما نگذاشته بود دیگران دلیل نرفتنش را متوجه شوند و فقط گفته بود که برایش جور نمیشود.
سیدمجتبی موضوع را فهمید و بلافاصله رفت سراغ مسئول جلسهی قرائت قرآنشان و به او گفت که فلانی را هم با خودتان ببرید مشهد.
من هزینهاش را پرداخت میکنم؛ اما به هیچ وجه نباید از این موضوع چیزی به گوشش برسد. پول سفر را داد و برگشت.
چند روز بعد از سفر نیز با مسئول جلسهشان تماس گرفت و دویست هزارتومان به حسابش واریز کرد و گفت: «اگر میخواست خرید کنه، یا برای خونوادهاش سوغاتی بیاره، از این پول بهش بده، اما متوجه نشه کی براش پول فرستاده!»
راوی: محمدباقر امین راد (دوست شهید)
منبع: کتاب سید زنده است