دوران دبیرستان شبها با سید شهیدآباد و بهشتعلی میرفتیم.
در همان ۱۴ و ۱۵ سالگی روی شخصیت بسیاری از شهدا شناخت داشت و روایت زندگی آنها را از بَر بود. وقتی گذرمان به بهشت علی میافتاد، حتماً باید چند دقیقهای را کنار مزار شهید بهمن دُروَلی سپری میکردیم و سیدمجتبی از او برایمان میگفت.
شهیدی که وصیت کرده بود روی مزارش بنویسند: «پرکاهی تقدیم به آستان قدس الهی».
سید از خصوصیات شهید بهمن درولی میگفت؛ از خاطراتی که در کتابها از او خوانده یا از دیگران شنیده بود. به شهید درولی علاقه خاصی داشت و مدام از اخلاص این شهید برایمان حرف میزد.
اگر لابهلای ردیفهای قطعه ۲ شهیدآباد قدم میزدیم، باز هم یک مزار بود که سید بدون زیارتاش از شهیدآباد برنمیگشت و آن هم مزار «شهید سید جمشید صفویان» فرمانده محبوب گردان بلال بود.
هربار که کنار مزارش مینشستیم و زمزمه حمد و قُل هوالله بر زبانمان جاری میشد، سید شروع میکرد از سید جمشید حرف زدن، به گونهای که اگر سن و سال کم سید مجتبی نبود، گمان میکرم یکی از همرزمان و رفقای صمیمی سید جمشید است که دارد از اوصاف شهید برایمان حرف میزند.
گاهی از خصوصیات اخلاقی شهید سید جمشید و گاهی از نحوه رفتارش با پدر، مادر و همسرش صحبت میکرد. گاهی هم از خاطرات دلاوریهایش در جبهه جنگ.
خدا میداند این همه اطلاعات درباره شهدای مختلف را در آن سن و سال از کجا آورده بود.
راوی: سید عیسی آهوقلندری (دوست شهید)