خاطره
کرامات سید: این خانهی آسیدمجتبی است؛ آمدم سری بهش بزنم
بعد از شهادت سید، یکی از نوهها، مادربزرگ مادری آسیدمجتبی را که چندی پیش وفات کرده، در خواب میبیند؛ در حالیکه در خانهای وسیع و سرسبز و بسیار زیبا نشسته است.
نزدیکتر میرود و سلام میکند و حال و احوال مادربزرگ را جویا میشود.
خانه به اندازهای مجلل و زیبا و چشمنواز است که به وصف نمیآید.
به همین دلیل برایش سؤال پیش میآید که اینجا خانهی چه کسی است.
رو میکند به مادربزرگ و میپرسد: «ننه! اینجا خونهی کیه؟» و مادربزرگ جواب میدهد: «عزیزم! اینجا خونهی آسیدمجتبی است! امروز اومدم یه سری بهش بزنم!»
راوی: حاج سید حسین ابوالقاسمی (پدر شهید)