خاطره: وقتی اسم کسی را فاطمه میگذارند، باید حرمتاش را هم نگه دارند
انتشار به مناسبت ایام فاطمیه و ادای احترامی به آن بانوی حورای انسیه
دم غروب بود که صدای زنگ در بلند شد. در را باز کردم و در نهایت تعجب چشمم افتاد به چهرهی سیدمجتبی.
خوشحالی سراسر وجودم را فراگرفت؛ اما همزمان دهها علامت سؤال در ذهنم پدیدار شد! سیدمجتبی معمولاً این وقت روز پیدایش نمیشد.
گفتم: «چه عجب! منزل ما رو منور فرمودی داداش! بفرما داخل!»
آمد داخل و بلافاصله سراغ دخترم «سیده فاطمه» را گرفت.
گفتم: «توی اتاقشه و درو هم قفل کرده!»
آرام گفت: «اسمش رو گذاشتی فاطمه، اونوقت اذیتش میکنی؟»
تازه دلیل آمدنش را فهمیدم! حتماً فاطمه او را از ماجرا باخبر کرده بود. این دایی و خواهرزاده، میانهشان با هم خیلی خوب بود و سید هم خیلی هوایش را داشت.
گفتم: «چی شده مگه؟»
گفت: «خودت بهتر میدونی چی شده! نیم ساعت پیش بهم زنگ زد و همه چی رو گفت! مگه یه نمرهی ریاضی چه ارزشی داره که دخترت رو ناراحت کنی؟! تو ریاضی بیست نشده که نشده! تو اخلاق و نماز و حجاب باید بیست باشه! بیست بودن اینا ارزش داره، نه بیست بودن ریاضی! در ضمن خواهر من! یادت باشه وقتی اسم کسی رو فاطمه میذارن، باید حرمتش رو هم نگهدارن! اگر اسمش رو همنام بیبی دوعالم گذاشتی، باید براش احترام خاصی هم قائل باشی!»
سیدمجتبی مانند یک استاد اخلاق و یک روانشناس کارکشته برایم حرف میزد و من فقط گوش میکردم و لذت میبردم از این همه آگاهی و دانایی.
حرفش را ادامه داد که: «دخترها روحیهی حساس و ظریفی دارن! با این کارِت اعتماد به نفسش رو از دست میده! شخصیتش رو خُرد میکنی! اگه برا این مسائل پیش و پا افتاده اذیتش کنی و روحیهاش رو خراب کنی، به نظرت فردا میتونه مادر خوبی باشه! میتونه بچههای خوبی تربیت کنه؟! میتونه اعتماد به نفس و آرامش داشته باشه؟! دختری تو این سن و سال رو نباید توی خانواده تحقیرش کرد! ببین خواهرم! من فاطمه رو خیلی دوسش دارم! دلِ پاک و مهربونی داره! صاف و ساده و بیریاس! اینا باید برای یه پدر و مادر ارزش باشه! مگه همهی زندگی درس و کتاب و مدرسه و دانشگاهه؟!»
مرا با توصیه و نصیحتهایی که رویم آوار کرده بود، رها کرد و رفت درب اتاق سیده فاطمه. در زد و رفت توی اتاقش و با او شروع کرد به حرف زدن.
چند دقیقهای نگذشته بود که دخترم با لبخند از اتاقش بیرون آمد و سیدمجتبی هم خداحافظی کرد و رفت.
وقتی از کنارم رد میشد، دوباره لبخندی زد و آرام گفت: «یادت باشه! اسمش فاطمه است ها!»
نصیحتهای پدرگونه سیدمجتبی هنوز هم توی گوشم است.
راوی: خانم ابوالقاسمی (خواهر شهید)