کرامات سید: حاجت روا شدم در روضه سید شام میدهم
بعد از شهادت سید، چهارشنبهی آخر هر ماه، به یاد سید و به نیت شادی روحش، در خانهمان مراسم روضهخوانی برگزار میکنیم.
یکی از شبهای روضه، ابراهیم با یک دیس حلوا آمد و گفت: «پدر خانمم حالش خوش نیست! افتاده تو بستر و زبونشم بند اومده و نمیتونه حرف بزنه! خانمم این حلوا رو پخته و نذر کرده که اگر باباش بهتر شد و زبونش دوباره به حرف باز بشه، تو روضهی سید شام بده!»
ظرف حلوا را از دستش گرفتم و گفتم: «حاجت روا انشاءالله!»
ماهِ بعد ابراهیم تماس گرفت و از تعداد شرکتکنندگان در روضه پرسید.
گفت: «پدر خانمم حالش بهتر شده و زبونشم باز شده! میخوام نذرمونو ادا کنم!»
گفتم: «روضه خیلی شلوغه! هزینهات زیاد میشه!»
گفت: «تو کاری نداشته باش! نذرکردیم و باید ادا کنیم!»
گفتم: «هر طور خودت دوست داری!»
به پیشنهاد یکی از دوستان، بجای اینکه سفرهی شام را در روضهی سید بگسترانیم، هدیهاش کردیم به خانوادههای کمیتهی امداد.
به ابراهیم گفتم: «اینطوری سیدمجتبی هم بیشتر خوشحال میشه!»
راوی: محمدباقر امینراد (دوست شهید)