کرامات سید: سیدمجتبی به همراه حضرت مسیح (ع) وارد مسجد شدند
من هستم و دارم کارها را ردیف میکنم
خواب دیدم که در مسجد امام حسن عسکری(ع) هستیم.
در این هنگام سیدمجتبی به همراه یک آقای نورانی وارد مسجد شدند. شدت نور به گونهای بود که نمیشد چهرهاش را تشخیص داد، اما از سَکَنات و وجناتش معلوم بود که فرد معتبر، بزرگوار و بلندمرتبهای است.
از دیدن سید تعجب کرده بودم؛ چون میدانستم که شهید شده است.
بلافاصله برخاستم و با شور و هیجان خاصی دویدم سمت او و گفتم: «آسیدمجتبی! خودتی؟!»
لبخندی زد و گفت: «آره!»
گفتم: «اما میگن تو شهید شدی!»
گفت: «نه! من هستم و دارم کارها رو ردیف میکنم! من زندهام! شهید نشدم!»
نگاهی به آن آقای نورانی همراه سید انداختم و گفتم: «آسیدمجتبی! میشه بگی این آقا کیه؟!»
گفت: «این آقا حضرت مسیحه!»
وقتی نگاهم را دوباره انداختم به قامت آن آقا، چشمم از تلالوء نورش، فقط سفیدی میدید. محو آن نور بودم که از خواب بیدار شدم.
راوی: حسین بصیری (دوست شهید)
منبع: کتاب «سید زنده است»