کرامات سید: شرمندهام که خیلی دیر از غم زینب (س) مُردم
کاش دست خودم بود و خیلی زودتر فدای بیبی میشدم

سرانجام پس از مدتها چشم انتظاری، چشمم به جمال سیدمجتبی منور شد.
بعد از تحمل آنهمه دلتنگی، بعد از به دوش کشیدن آن همه بار فراق، بعد از آن روزی که در معراج شهدا، بالای پیکرش ایستادم و درددل کردم، بالاخره نگاهم در نگاهش گره خورد.
تمام قد روبرویم ایستاده بود. نزدیک رفتم و سلام کردم. جواب سلامم را داد.
پرسیدم: «سیدجان! به آنچه خواستی رسیدی؟! آن نتیجهای را که دنبالش بودی گرفتی؟!»
نگاهی به من انداخت و گفت: «آره! اما شرمندهام که خیلی دیر از غم زینب (س) مُردم! کاش دست خودم بود و خیلی زودتر از اینها از غم زینب میمُردم!»
از خواب بیدار شدم. این جملهی سید، بدجوری دلم را تکان داده بود.
تأثیر عجیبی در مضامین این جمله بود که احساس میکردم تمام وجودم را حس غریبی فراگرفته است.
سید به اوج کمال و سعادت رسیده بود، آن هم در دفاع از حریم حرم، اما حسرتی در وجودش بود از اینکه چرا زودتر از اینها جانش را فدای حضرت زینب(س) نکرده است[۱]!
[۱] – راوی از جملهی معروف سیدمجتبی «شرمندهام که از غم زینب نمردهام» بیخبر بود و پس از ذکر خاطرهاش، وقتی از جمله معروف سید باخبر شد، سرشار بهت و حیرت فقط سکوت کرد.
راوی: علی ساقی (همرزم شهید)
منبع: کتاب «سید زنده است»