خاطره
موضوعات داغ
به مناسبت ماه مبارک رمضان: خاطرهای از افطاری خوردنهای تنهای سیدمجتبی
مگه قرار نیست حال و روز فقرا رو بفهمیم؟!
ماه رمضان بود و سید توی خانهشان تنها بود.
چندین بار برای افطار دعوتش کردم، اما نمیپذیرفت. میگفت: «خواهرمم هی زنگ میزنه میگه برا افطار بیا، اما من نمیرم!»
بعد با خنده میگفت: «اینجا همه چی هست! گرسنه نمیمونم! نگران نباش!»
یکبار بالاخره از زیر زبانش کشیدم که افطار چه میخورد.
گفت: «نون و ماست یا نون و پنیر و انگور!»
گفتم: «پس هی میگی همه چی هست، همه چی هست، این بود همه چی؟! نون و ماست؟!»
خندید و گفت: «مگه قرار نیست حال و روز فقرا رو بفهمیم؟!» حرفی برای گفتن نداشتم.
راوی: محمدباقر امینراد
منبع: کتاب «سید زنده است»