
با تعدادی از دوستان مراسم هیئت هفتگی داشتیم و سید معمولاً مشتری ثابت هیئت بود.
هر هفته میآمد و تا آخر برنامه گوشهای مینشست. برنامه که تمام میشد، کنار منبر مینشستیم و سید برایمان منبر میرفت. منبری که با همهی منبرهای عالم متفاوت بود.
حرفهایش به دل مینشست و آدم در همان لحظه با خودش تصمیم میگرفت که به گفتههای سید عمل کند.
نصیحتهایی میکرد که بارها شنیده بودیم، اما از زبان او لذتی مضاعف داشت و مدام تأکیدش این بود که پای هیئت بمانید!
نکات راهگشا و راهکارهایی برای تداوم برنامههای هیئت پیشنهاد میداد و از محتوای گفتارش میشد نتیجه گرفت که در مداحی و شعر هم دستی بر آتش دارد.
البته خیلی تودار بود و کم حرف و داشتهها و تواناییهایش را بروز نمیداد. گاهی که اشعارم را به او نشان میدادم، نقاط ضعف و قوت را مشخص میکرد اما هیچگاه نمیگفت که خودش هم شعر میگوید.
حتی زمانی که کتاب «سفیر عشق» را به من داد، اصلاً اشاره نکرد که این کتاب اشعار خودش است. زمانی که چشمم به اسم روی جلد افتاد تازه متوجه ماجرا شدم.
سید هیئت را به معنا و مفهوم واقعی آن خوب میشناخت و در مسیر پیشبرد هیئت، چراغ راهنمایمان بود. سید یک هیئتی تمام عیار بود.
راوی: مجتبی خلیلی (بسیجی)
منبع: کتاب «سید زنده است»