من پای کار بچه های بسیج هستم
روایت شگفت انگیز پیامی که شهید ابوالقاسمی در ایام شیوع ویروس کرونا برای رفقای بسیجی اش فرستاد
![](https://seyedmojtaba.com/wp-content/uploads/2019/06/IMG-20160110-WA0003-780x405.jpg)
درب مسجد رسول اعظم شلوغ بود. بچه های مسجد مثل شب های گذشته ، سیستم تونل ضدعفونی کردن ماشین ها را راه انداخته بودند.
چند نفر با لباس فرم بسیجی و با تابلوهای کوچکی که در دست داشتند، رانندگان را راهنمایی می کردند تا وارد تونل ضدعفونی شوند و ماشین هایی که برای ضد عفونی پشت سر هم صف کشیده بودند هم تعدادشان زیاد بود.
جایی برای پارک ماشین حوالی مسجد نبود و من هم باید برای پیگیری کاری می رفتم مسجد. مجبور شدم ماشینم را حوالی ایستگاه آتش نشانی پارک کنم. پیاده شدم و راه افتادم سمت مسجد که نگاهم افتاد به یکی از بچه های بسیجی که صورتش را با چفیه پوشانده بود و کنار ورودی تونل ضد عفونی ، ماشین هایی را که وارد تونل نمی شدند و قصد عبور از کنار تونل را داشتند، ضد عفونی می کرد.
احساس مسئولیتش به دلم نشست. گفتم بروم و شخصا از او تشکر کنم. نزدیک تر رفتم و صدایم را انداختم توی گلویم و گفتم : «خدا قوت!»
صدایم را شنید و صورتش را برگرداند سمت من. همینطور که با یک دست مشغول ضدعفونی ماشین های عبوری بود، با دست دیگر چفیه را از روی بینی و دهانش به سمت پایین کشید و تشکر کرد. تا چشمم به بخشی از چهره ی او افتاد ناگهان دلم لرزید. اشتباه نمی کردم. لازم نبود مابقی صورتش را ببینم. آن قد و قواره و آن لبخند برایم خیلی آشنا بود. هر کس بجای من هم بود باید تعجب می کرد. «سید مجتبایی» که بیش از چهار سال پیش شهید شده بود، حالا وسط خیابان بود و همراه مابقی بچه ها، عملیات ضدعفونی ماشین های عبوری را انجام می داد.
باید مطمئن می شدم. تمام حیرت و تعجبم را در طنین صدایم ادغام کردم و پرسیدم: «سید مجتبی ! تویی؟! تو اینجا چیکار می کنی؟!»
صدا همان صدا بود و لبخند همان لبخند. «من پای کار بچه های بسیج هستم»
با طنین صدای سید که هنوز در گوشم می پیچید ، از خواب بیدار شدم: « من پای کار بچه های بسیج هستم » و حقیقتا او هنوز پای کار بچه های بسیج بود. حقیقتاً سید زنده است! زنده تر از زمانی که بین ما بود.
راوی: مرتضی ج