
شب ها که با سیدمجتبی می رفتیم شهیدآباد، موتور را خاموش می کرد و گوشه ای میگذاشت و بعد میزد به دل تاریکی و لابلای مزارها قدم برمیداشت. دنبال مزاری بود که شمع یا فانوسی روی آن باشد و یا هر نشانه ای که مشخص کند کسی همان روز دفن شده است. آرام می نشست کنار مزار و می گفت: «محمد! این بنده خدا امشب دفن شده! محتاج به چند آیه قرآن و دعاست. بشین یه زیارت عاشورا و چند صفحه قرآن براش بخونیم. حتماً احتیاج داره!» می نشستیم و چند دقیقه ای برای آن مرحوم قرآن و زیارت عاشورا میخواندیم. بعد سید بلند میشد و میگفت: «ببین کس دیگه ای امروز دفن نشده؟!» اگر قبر جدیدی پیدا می کردیم، همین برنامه دوباره تکرار میشد.
راوی: محمدباقر امین راد (دوست)
منبع : کتاب سید زنده است