مثل آهن ربا
خاطره ای از باشگاه رفتن سیدمجتبی در ایام ماه محرم
ماه محرم نزدیک بود و مشکلی که برای باشگاه رفتن داشتیم، پخش آهنگ بود. با اینکه با حضور سید، جنس آهنگ ها متفاوت می شد، اما نظر سید این بود که به حرمت ماه محرم، همین آهنگ ها هم باید تعدیل شود.
رفت سراغ مسئول باشگاه و گفت: «مرتضی! برنامه ات برا ماه محرم چیه؟!» هنوز مرتضی حرفی نزده بود که سید ادامه داد: «ببین! تو ماه محرم یا فقط آهنگ بیکلام ورزشی پخش کن، یا اگر نمیخوای بیکلام باشه، از نوحه هایی استفاده کن که ضرب آهنگشون تُنده!» مرتضی چشمی گفت و مشغول تمرین شدیم.
یکی ـ دو روز بعد، مثل همیشه با هم رفتیم باشگاه. سید مشغول قفل کردن موتور بود و من در را باز کردم و هنوز یک پله پایین نرفته بودم که صدای ترانه، پیچید توی گوشم. برگشتم و به سید گفتم: «بیا بریم!» گفت: «چرا؟!» گفتم: «اوضاع قمر در عقربه! بیا ببین چه وضعیه! درست نیست ما بریم پایین!» گفت: «نه! چرا نریم پایین! خوب هم میریم پایین!» سید جلوتر رفت و من علیرغم میل باطنی و فقط به خاطر سیدمجتبی، دنبالش راه افتادم.
هنوز سید چند پله بیشتر پایین نرفته بود که دیدم چهار نفر همزمان دویدند به سمت ضبط صوت و خاموشش کردند. سید خیلی عادی و بدون اینکه واکنشی نشان دهد، رفت و لباس هایش را عوض کرد و شروع کرد به تمرین. بچه های باشگاه سید را دوره کردند و شروع کردند به عذرخواهی. هر کس تقصیر را می انداخت گردن دیگری. سید که فقط لبخند میزد، گفت: «بابا چتونه؟! من که حرفی نزدم! چیزی نگفتم؟!»
حضورش امر به معروف بود برای بچه های باشگاه. احترامی که ورزشکاران باشگاه، برای سید قائل بودند، احترام ویژه ای بود. رفتار سید، چنان جذابیتی داشت که مثل آهنربا، هر که را که در شعاع حضورش قرار میگرفت، به خود جذب میکرد.
راوی: محمد باقر امین راد
منبع: کتاب سید زنده است