سید زیر باران، خیس خیس بود
خاطرهای از اردوی تفریحی با سید مجتبی ابوالقاسمی و اینکه چطور خودش را برای بچهها به سختی انداخت
درب مسجد جمع شده بودیم. قرار بود برای اردو با بچههای جلسه، برویم به «علی شلگهی[۱]».
سیدمجتبی مسئول جلسه قرآنمان بود. با سر و صدا و شور و شوق راه افتادیم و رفتیم به محل اردو. تا ظهر خیلی خوش گذشت. بازی و تفریح و توی سر و کلهی همدیگر زدن و هر جور شیطنتی که بلد بودیم، در طبق اخلاص گذاشتیم.
با شنیدن صدای اذان ظهر، سید بچهها را جمع کرد و نماز جماعتمان را در کنار مرقد امامزاده خواندیم و بعد هم که ناهار بود. دور هم و گرد یک سفره در خنکای سایهی درختان سرسبز آنجا، ناهار خوردن صفای دیگری داشت!
لقمههای آخر ناهار بود که کمکم ابرهایی تیره آسمان را پوشاندند. غرش رعد و برق، خبر از بارانی داشت که در دل ابرهای سیاه پنهان شده بود. سیدمجتبی به بچهها گفت که سریع وسایل را جمع کنند و بروند درون ساختمان امامزاده.
قطرات کوچک باران کمکم تبدیل به باران شدیدی شد که از قیافهاش معلوم بود حالا حالاها قصد بند آمدن ندارد. مجبور بودیم درون ساختمان امامزاده بمانیم! هر چه نقشه کشیده بودیم برای بازیهای بعد از ناهار، همهاش نقش برآب شد و باران برنامههایمان را به هم ریخت.
انتظارمان برای بند آمدن باران، بیفایده بود. زمان میگذشت و با آن وضعیت نمیشد هیچ کاری کرد. آقا سید گفت: «چارهای نیست بچهها! مجبوریم برگردیم!»
رفت و با یک وانت که عقب آن چادر کشیده بودند، برگشت و گفت: «بچهها! وسایلتون رو جمع کنید و سوار شین!»
دلخور از اینکه اردویمان داشت نصفه و نیمه تمام میشد، یکی یکی سوار شدیم. چند نفری از بچهها، جلو ماشین و کنار راننده نشستند و مابقی هم باید عقب وانت سوار میشدیم.
جا خیلی تنگ بود. برخی نشسته و برخی ایستاده، به هر ترتیب جا شدیم، اما دیگر جایی برای آقاسید نمانده بود. بنده خدا خودش ایستاد روی سپر ماشین و دستش را گرفت به میلههای وانت.
به مسجد که رسیدیم، سید زیر باران، خیسِ خیس شده بود. وقتی پیاده شدیم، سرتاپایش چکه میکرد. آقا سید، همه جوره هوای بچههای جلسه قرآنش را داشت.
همیشه برنامه را به گونهای مدیریت میکرد که کوچکترین مشکلی برای بچههای جلسهاش پیش نیاید، حتی اگر خودش دچار سختیها و مشکلات شود.
[۱] – بقعه متبرک علی اصغر بن زین العابدین معروف به علی شلگهی در ۱۷ کیلومتری جنوب شرقی شهر دزفول و در کنار روستای شلگهی (شهید کریمی) در بخش چغامیش شهرستان دزفول قرار دارد.
راوی: مسعود خسروی پور(عضو جلسه قرآن)
منبع: کتاب سید زنده است