سیدمجتبی ابوالقاسمی
-
خاطره
روایت خوابی که همرزم سیدمجتبی چند روز قبل از شهادتش دید
شبی خواب دیدم که من و سیدمجتبی روی یک تپه ی مرتفع ایستاده ایم. تپه ای که مُشرف بود به…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
هنوز هیچ کاری نکرده ام
هنوز هیچ کاری نکرده ام روایتی از دغدغه های شهید ابوالقاسمی در خصوص ایام محرم چند روزی می شد…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
تو در تشییع من شرکت میکنی
تو در تشییع من شرکت میکنی روایتی از ضمیر آگاه شهید سیدمجتبی ابوالقاسمی مداح خوش صدایی بود، اما فقط برای…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
باشگاه
باشگاه روایت باشگاه رفتن شهید سیدمجتبی ابوالقاسمی فاصله گرفتن از ورزش باستانی کم کم داشت بدنش را ضعیف…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
شب های شهید آباد
شب ها که با سیدمجتبی می رفتیم شهیدآباد، موتور را خاموش می کرد و گوشه ای میگذاشت و بعد…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
به این زن کمک کن . . .
به این زن کمک کن . . . وقتی سیدمجتبی پس از شهادت سفارش کمک به یک نیازمند را…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
حاج صادق آهنگران از سید مجتبی می گوید ( قسمت اول )
در گفتگوهایی که با هم داشتیم، همیشه احساس می¬کردم که سید پتانسیل¬ها و ظرفیت¬هایی دارد که به زبان نمی¬آورد؛ بارها…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
قبل از شهادت، قصه ی شهادتش را به او گفتم
شبی خواب دیدم که من و سیدمجتبی روی یک تپه ی مرتفع ایستاده ایم. تپه ای که مُشرف بود…
بیشتر بخوانید » -
خاطره و دلنوشته
گران قیمت ترین زمین دزفول
سلام سید جان! سلامی که چهار سال است ، شنیدن جوابش کار سختی شده است برایم، چرا که می دانم…
بیشتر بخوانید »