خاطرهای از گم شدن شهید سید مجتبی ابوالقاسمی و پیدا شدنش در هیئت مسجد نجفیه
اِسمِشَه وَندی آشبا! که شَبا کُنَه اِشتبا
سه ـ چهار ساله بود که هر شب با پدرش میرفت مسجد امام حسن عسکری (ع). دههی اول محرم، یک ساعتی از نماز مغرب و عشا گذشته بود که پدرش از مسجد برگشت و گفت: «سیدمجتبی رو سپردم به داداشش! خودم میخوام برم روضه!» این را گفت و خداحافظی کرد و رفت.
دقایق سپری میشد اما نه خبری از سیدمجتبی بود و نه از برادرش سیدمحمد! کمکم داشتم نگران میشدم. چادرم را سرم کردم و رفتم سرکوچه. خبری نبود.
علی[۱]، پسر همسایهمان با دوچرخه توی کوچه بازی میکرد. صدایش زدم و گفتم: «علی! پسرم! سیدمجتبی رو ندیدی؟!»
گفت: «مسجد بود! پیش آسیدمحمد!»
گفتم: «خیلی دیر کردن! دلم شور میزنه! میتونی بری ببینی کجان؟»
با سرعت بیشتری رکاب زد و در حالی که از من دور میشد، گفت: «باشه! الان میرم دنبالشون!»
علی به سمت مسجد رفت و من همانطور پشت در خانه، غرق دلشوره قدم میزدم. منتظر بودم تا خبری بیاورد. چندین بار در را باز کردم و توی کوچه سرک کشیدم، اما از علی خبری نبود. تلاطم و دلشورهام بیشتر شد. با خودم گفتم: «حتماً یه اتفاقی افتاده که برگشتن علی طول کشید!»
دوباره رفتم سر کوچه. یک ساعتی از رفتن علی گذشته بود که دیدم در حالی که سیدمجتبی را روی دوچرخهاش نشانده است، به من نزدیک میشود و مسعود عطاران[۲] هم همراهشان است.
مسعود خندهکنان گفت: «بیا بیبی! اینم آشَبا![۳] اِسمِشَه وَندی آشبا! که شَبا کُنَه اِشتبا[۴]»
سلام کردم و گفتم: «چی شده مگه پسرم؟!» مسعود، سیدمجتبی را از روی دوچرخهی علی بغل کرد و بوسید و گذاشت روی زمین، لُپهایش را کشید و گفت: «رفته مسجد نجفیه[۵]!» این را گفت و رفت و علی کل ماجرا را برایم اینچنین شرح داد:
«هیئت عزاداری مسجد نجفیه که از روبروی مسجد امام حسن عسکری (ع) رد میشه، سید راه میفته و با هیئتشون میره مسجد نجفیه! بچههای مسجد نجفیه هم وقتی میبینن خودش تنهاست، ازش میپرسن اسمت چیه؟ اونم میگه «آشبا» و داستان اومدنش با هیئت رو با همون زبون بچهگونه براشون تعریف میکنه!»
علی که رفت از سیدمجتبی پرسیدم: «مادر! عزیزم! چرا رفتی دنبال هیئت یه مسجد دیگه؟ چرا پیش داداشت نموندی؟!» گفت: «نوحهشون قشنگ بود! میخواستم همهشو گوش بدم!»
[۱] – علی گلیم باف
[۲] – ایشان چند سال بعد از این اتفاق مرحوم شدند.
[۳] – در کودکی وقتی نام سیدمجتبی را از او میپرسند، به زبان کودکانه بجای آمجتبی میگفت: آشبا
[۴] – بی بی بیا این هم پسرت آشَبا! اسمشو گذاشتی آشبا که شبا بکنه اشتباه!
[۵] – مسجد نجفیه در خیابان آیتالله طالقانی و حوالی مسجد امام حسن عسکری(ع) قرار دارد.
راوی: حاجیه خانم ابوالقاسمی (مادر)
منبع: «کتاب سید زنده است»