اپراتور سایت
-
خاطره
من یه روزی باید برم فلسطین!
هنوز بچه بودیم! دبستان یا شاید هم راهنمایی. حرفهای عجیب و غریبی میزد. میگفت: «من یه روزی باید برم فلسطین!…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
سوریه به اسرائیل نزدیکتر است!
با سید مجتبی نشسته بودیم و در خصوص مسائل فرهنگی گردان صحبت میکردیم. جسته و گریخته به گوشم رسیده بود…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
روایتی عجیب از شفای سید مجتبی توسط سید مجتبی
خواست خدا بود دیگر و دست تقدیر خواسته بود که امتحان ما سَبک و سیاقش متفاوت باشد. از زمانی که…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
متحیر ماندم سید چگونه اهل خانه خلاف را زیارت عاشورا خوان کرد!
علاقهی فراوانی به ورزش داشت و حلقهی اتصالم با سیدمجتبی، بیشتر از طریق ورزش بود. او جودو کار میکرد و…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
نحوه برخورد شهید سید مجتبی با مخالفان رهبری
به معنای واقعی یک جوان ولایی بود. ولایت پذیری اش حرف نداشت. اگر در جمعهای خانوادگی یا دوستانه، کسی بر…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
این سید بچه من را شفا داد!
مادری آمده بود روی مزار سید با یک جعبه شیرینی و بغضی که امانش را بریده بود. به سختی لابلای…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
خاطرهای از گم شدن شهید سید مجتبی ابوالقاسمی و پیدا شدنش در هیئت مسجد نجفیه
سه ـ چهار ساله بود که هر شب با پدرش میرفت مسجد امام حسن عسکری (ع). دههی اول محرم، یک…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
همین الان تلفن رو بردار و بهش زنگ بزن و از دلش در بیار!
با یکی از همکاران روی مسئله سادهای جر و بحثمان شد. عصبانی شدم و برخورد تندی با او کردم و…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
هنر، جذب افرادی است که گروه خونشون به نماز و مسجد نمیخورد
کمتر کسی از بچههای مساجد بود که سیدمجتبی را نشناسد و با او رابطهی دوستانه و صمیمی نداشته باشد. سید…
بیشتر بخوانید » -
خاطره
سید زیر باران، خیس خیس بود
درب مسجد جمع شده بودیم. قرار بود برای اردو با بچههای جلسه، برویم به «علی شلگهی[۱]». سیدمجتبی مسئول جلسه قرآنمان…
بیشتر بخوانید »