خاطره
-
تصاویر سید برای همیشه پاک شدند
با دوربین در حال عکاسی و فیلمبرداری بودم. سعیام این بود که لحظه به لحظهی رزمایش بسیجیان را به بهترین…
بیشتر بخوانید » -
سیدمجتبی گفت: «آره! خوش غیرتم؛ اگه خوش غیرت نبودم، تو اینجا نبودی!»
باز هم دلم هوای سید کرده بود. حال دلم را میدانستم. جز به دیدن مزار سیدمجتبی آرام نمیگرفت. به همراه…
بیشتر بخوانید » -
قراره ما سوار ماشین بشیم نه اون سوار ما بشه!
ماشینش را تازه خریده بود. عصر پنجشنبه بود که سوئیچ ماشینش را گرفتم و رفتم شهیدآباد. در راه برگشت، نزدیک…
بیشتر بخوانید » -
همینجوری به دلم افتاد بیارم واسه شما!
در لابلای نوحهها و کتابهایم دنبال شعری برای مراسم فردا میگشتم. قرار بود پیکر پاک و مطهر تعدادی از شهدای…
بیشتر بخوانید » -
وقتی مادر شنید …
شنیده بودم که هر گاه خداوند میخواهد مصیبتی را در تقدیر کسی بنویسد؛ اول تاب و توان و صبر و…
بیشتر بخوانید » -
سید شغل آزاد دوست داشت اما …
در دانشگاه جندی شاپور دزفول، یک فرصت کاری برایش پیش آمد و سید که علاقهی خاصی به شغل آزاد داشت،…
بیشتر بخوانید » -
من یه روزی باید برم فلسطین!
هنوز بچه بودیم! دبستان یا شاید هم راهنمایی. حرفهای عجیب و غریبی میزد. میگفت: «من یه روزی باید برم فلسطین!…
بیشتر بخوانید » -
سوریه به اسرائیل نزدیکتر است!
با سید مجتبی نشسته بودیم و در خصوص مسائل فرهنگی گردان صحبت میکردیم. جسته و گریخته به گوشم رسیده بود…
بیشتر بخوانید » -
روایتی عجیب از شفای سید مجتبی توسط سید مجتبی
خواست خدا بود دیگر و دست تقدیر خواسته بود که امتحان ما سَبک و سیاقش متفاوت باشد. از زمانی که…
بیشتر بخوانید » -
متحیر ماندم سید چگونه اهل خانه خلاف را زیارت عاشورا خوان کرد!
علاقهی فراوانی به ورزش داشت و حلقهی اتصالم با سیدمجتبی، بیشتر از طریق ورزش بود. او جودو کار میکرد و…
بیشتر بخوانید »