نگاه به انگشتر سید، آرامم کرد

    ارتباط با سید و رفاقت با او دلبستگی عجیبی را برایم به وجود آورده بود. اگر چند روز نمی‌­دیدمش، انگار…

    روزی که گود زورخانه، حوض پر از آب شده بود

    باران لحظه به لحظه شدید­تر می‌­شد. همه‌­ی فکر و ذهنم زورخانه بود. با آن سقف نی‌مدارش حتماً حالا گود تبدیل…

    حتی کیک تاریخ مصرف گذشته را هم نخورد!

    روزهای آخر تابستان بود و داشتیم خودمان را برای شروع سال تحصیلی جدید دانشگاه آماده می‌­کردیم. باید دستی به سر…

    عمو مجتبی و خوراکی‌هایش در اردوی راهیان نور

    برای اردوی راهیان نور آمده بودیم سمت جنوب و در پادگان شهید زین‌­الدین اسکان داشتیم. خوشحال بودم. با خودم گفتم:…

    این سبک نوحه که می‌خونی جالب نیست

    حراست نماز جمعه­‌ی آن هفته، با بچه‌­های حوزه حمزه­ سیدالشهداء بود و سید هم به عنوان مسئول عملیات حوزه، مسئولیت…

    تو مرد ترک کردن باش، من خودم کمکت می‌­کنم

    نیمه­‌های شب با بچه­‌های مسجد قبا مشغول گشت­‌زنی در شهر بودیم که در خیابان­‌های اطراف بیمارستان یا زهرا(س)، به فردی…

    در پناه قرآن برو؛ خاطره‌ای تکان‌دهنده از معجزه کلام شهید سید مجتبی ابوالقاسمی

    با صدای زنگ تلفن، نگاهم را دوختم روی صفحه­‌ی گوشی و همزمان لبخند نشست روی لب­هایم. چه به موقع! با…

    واسطه خیر

    چندین بار اتفاق افتاده است که وقتی عصرهای پنجشنبه، کنار مزار سید نشسته­‌ایم، افرادی می‌­آیند و شکلات بسته‌بندی شده و…

    پس تو خبر نداری!

    هفته­‌ی دفاع مقدس بود و در پارک رسالت نمایشگاهی برپا کرده بودیم. سرگرم انجام کارها بودم که سیدمجتبی صدایم کرد…

    بیت المال برای استفاده شخصی نیست

    سیدمجتبی از من خواسته بود که یک محبث رایانه‌ای را به او آموزش دهم. قرار گذاشتیم و ساعتی را مشخص…
    دکمه بازگشت به بالا